لحظه های گذر عمر طلایی گردد
شرط پرواز فقط بال وپر ظاهر نیست
تا به دلدار رسیدن نبود کاری سخت
زیبا ترین دلبر من با تو دارم یک سخن
برق نگاهت آتشی انداخت بر این جان من
شب های تارم بی ثمر بگذشت با صدها خطر
عشق تو آمد در سحر روشن نمود این انجمن
آری ز عشق روی تو بی غم ترین مردمم
بی غم اگرخواهی مراحرف از جدایی ها مزن
گشتم ز وصلت شادمان در شادمانی جاودان
باکی ندارم از بلا با تو شدم رویینه تن
جانا تویی دلدار من آری منم غمخوار تو
کی دست برادرم ز تو تا جان بود در این بدن